يادداشت سردبير٬ شماره ٢۵۶
سياوش دانشور
آزادى بيان
و "باورهاى مردم"

فتواى آخوند دايناسورهاى اسلامى عليه شاهين نجفى اقدامى سياسى با مصارف داخلى بود. همه ميدانند که سالهاست مردم در صف نان و گوشت و در اتوبوس و تاکسى و مهمانيها به "مقدسات اسلامى" فحش ميدهند. اظهارات سران حکومتى در نماز جمعه ها از بى دينى و دين گريزى جوانان و در خطر بودن اسلام بيانگر اين واقعيت است که ضديت با اسلام در آن جامعه چه ابعادى دارد. نفس اينکه حکومت مجبور است بطور مستمر يک ارتش هميشه آماده عليه "بدحجابى" داشته باشد به تنهائى شاخص مهمى از ضديت مردم با قوانين اسلامى است. نفس زندگى و تمايلات نسل جديد٬ عليرغم فقر و بى آيندگى که به آنها تحميل شده٬ اوضاع دانشگاهها و مدارس٬ رشد سرطانى تن فروشى در جامعه٬ همه بيانگر اين واقعيت است که از بيضه اسلام چيزى باقى نمانده است.

خير٬ بحث برسر يک ترانه و اقدام يک جوان هنرمند در خارج کشور نيست. بحث برسر اينست که بايد جلوى سيل ديگرى را گرفت. بحث برسر يک موج برگشت ضد اسلامى در خود جامعه ايران است که به آخوند و اسلام و خرافه پايبند نيست. اقدام دايناسور آيت الله هاى حکومتى نه واکنشى به امرى "جديد" و "غير طبيعى" بلکه تلاشى آگاهانه براى جلوگيرى از فروپاشى عمارتى است که ديگر چيزى از آن باقى نمانده است. اين تنها چادر سياه اختناق برسر واقعيات آن جامعه است که عکسى يک بعدى و مخدوش از واقعيات چند بعدى به ما نشان ميدهد. کسانى که نفس صورت مسئله را از حکومتيها قبول ميکنند و حول و حوش آن جدل ميکنند در انکار اين واقعيات عظيم اجتماعى سهيم اند. بايد در مقابل تهديد و تروريسم اسلاميون٬ مستقل از دلائل و محاسبات آنها٬ ايستاد اما صورت مسئله را گم نکرد.

يک اهميت اين رويدادها باز کردن مجدد سوالاتى است که بارها در باره آن بحث شده و ظاهرا خيلى ها وانمود ميکردند که به جزئى از فرهنگ سياسى شان تبديل شده است. آزادى بيان٬ اين عبارت ساده و بيگناه٬ از جمله اين مباحث است که بار ديگر به مرکز بحث و جدل رانده شد. آزادى بيان و روايتهاى مختلف از آن سنگرى شد تا هر کسى رابطه اش و موقعيت اش را با نگرانيهاى حکومت اسلامى تنظيم کند. بسيارى که ظاهرا عليه فتوا و فتوا دهندگان بودند اما عملا چهارچوبهاى اسلامى فتوا دهندگان را پذيرفتند و همراه آنان و به بهانه اظهار نظر در باره ترانه شاهين نجفى٬ از موج ضد اسلامى در خود آن جامعه وحشت شان را بروز دادند. اينها کسانى اند که "مقدسات" خودشان را دارند٬ به مذهب احتياج دارند٬ به ترويج خرافه در بسته بندى "باورهاى مردم" و با ژست "احترام به باورهاى مردم" نياز دارند. اينها لايه هاى "دگر انديش" همان چهارچوبها در بيرون حکومت اند.

آزادى بيان
تا به خود بحث آزادى بيان بطور کلى برميگردد٬ بيان قيد و شرط ندارد٬ مرز ندارد٬ تابع هيچ نوع تبصره و "مقدساتى" نيست٬ هيچ گروه و قدرت و دولت و حکومت و مذهب و آتوريته و عشيره اى نميتواند غل و زنجير بپاى آزادى بيان ببندد. نقد يک وجه مهم آزادى بيان است. کسى که از نقد سياسى ناراحت ميشود٬ کسى از نقد دچار ماليخوليا و واکنشهاى غير طبيعى ميشود٬ خود بايد بدوا به طبيب مراجعه کند. چنين کسانى صلاحيت دفاع از آزادى بيان ندارند چون هنوز دامنه تحمل سياسى شان از همان دايناسورهاى اسلامى فراتر نرفته است. شبه "اپوزيسيونى" که در صورت مسئله جمهورى اسلامى شريک است و بحث اش اينست که "شکاف در جامعه ايران بين بى دينى و ديندارى نيست بلکه بين دمکراسى و ديکتاتورى است"٬ به دين نياز دارد٬ به خرافه نياز دارد٬ به دمکراسى لويه جرگه اى نياز دارد. چنين کسانى وقتى احساس فشار کنند دوباره قمه و پونز جيب ميگذارند و مخالفين شان را مشمول الطاف اسلامى ميکنند.

يک رگه عمومى در بحث آزادى بيان اينست که مسئله امروز مردم ايران چى هست و چى نيست و البته خود جواب ميدهد که مسئله تهاجم به دين نيست. استدلالها متنوع و متلون اند اما اين تنوع و تلون ميان طيفهاى يک بستر سياسى واحد است که با نفس تهاجم به دين و مذهب و اسلام مسئله دارد. همه اينها انواع ادله براى ما رديف ميکنند که کوتاه بيائيد٬ سفره اسلام را از آخوند و حکومت اسلامى جدا کنيد٬ به باورهاى مردم احترام بگذاريد٬ سکولار باشيد نه ضد دين٬ منتقد صلحجو باشيد نه منتقد "ايدئولوژيک"٬ مردم ايران صدقه ميدهند٬ عينى باشيد نه ذهنى٬ توهين با آزادى بيان فرق دارد٬ کارگران امرشان اينست و آن نيست٬ و صف طويلى از استدلالهائى که البته حکم قتل و فتواى قتل را محکوم ميکند "اما" ملاحظات و بايدها و نبايدهاى خود را دارد.

اين طيف سياسى خودشان "مقدسات" دارند٬ اگر در "مقدسات" اسلامى شريک نباشند دستکم به مذهب بعنوان ابزارى مهم و ضرورى مينگرند. برخى شان مانند ناسيوناليستها مخالفت شان با اسلام برسر هژمونى اسلام و ناسيوناليسم است و نه مخالفت با وجود مذهب و دستگاه واتيکان اسلامى. اينها طبق تاريخ سياه دورانهاى قديم شان مذهب و سلطنت را دوقلوى ضرورى اى ميبينند که يکى سلطان و هديه خدا به مردم است و يکى توجيه گر الهى قدرت سلطان. بخشى ديگر که دمکراسى ميخواهد٬ بدون اسلام و حکومت اسلامى و مشارکت با اسلاميها نميتواند دمکراسى را تعريف کند. سکولارهايشان مرتبا تاکيد ميکنند که آنها سکولار اند و نه ضد دين. در طيف راديکال تر و جوانان اينها٬ مبارزه با مذهب امرى تاريخى است٬ تابعى از نفى سرمايه دارى بطور کلى است٬ مبارزه طبقاتى مهم تر است٬ و بحث تقابل با مذهب انحرافى نابخشودنى است که به اتحاد طبقه کارگر ضربه ميزند. اين استدلالها البته يک اپسيلون پايشان روى زمين واقعى و طبقاتى و تاريخى نيست و تنها زبانى متفاوت براى موضع سياسى متفاوتى در مقابل مذهب است. موضعى که اشتراک با ناسيوناليستها و جمهوريخواهان و حتى اسلاميون متفرقه را روتوش کند.

پاسخ بسادگى اينست که آزادى بيان و نقد و ابراز وجود در اشکال مختلف٬ اولا حق هر کسى است٬ ثانيا مبصر و مجمع تشخيص مصلحت و اداره ارشاد نميخواهد٬ ثالثا مرز ندارد و هيچ محدوده اى مصون از آن نيست٬ رابعا به اعتقادات و "مقدسات" هر کسى برميخورد بايد تحمل داشته باشد و حق ندارد شانتاژ کند٬ فتوا دهد٬ تهديد و ارعاب کند٬ روانکاوى و نشر اکاذيب کند. انسانها يکبار بدنيا مى آيند و حق دارند در اين يکبار هرچه دلشان ميخواهد و با هر چهارچوبى که ميخواهند بگويند و هيچ قانون و دولت و قدرتى نميتواند مانع آن شود. قانون نهايتا بايد اين حق را برسميت بشناسد و مانع تعرض به آزادى بيان به هر بهانه اى شود. همين.

باورهاى مردم
"باورهاى مردم" وسيله اى است که هر کسى که مخالف حرف انتقادى من و شماست پشت آن سنگر ميگيرد و اعتراض ميکند که "اين حرف شما عليه باورهاى مردم است"٬ "به باورهاى مردم احترام بگذاريد"! بگذاريد بپرسيم که باورهاى مردم در کدام مرجع و نهاد و اداره مورد توافق عموم ثبت شده است و کدام قانون همه را ملزم کرده است که به اين باورها گردن بگذارند؟ مردم باورهاى مختلفى دارند و اين باورها قبل از اينکه باور خودشان باشد باور طبقات حاکم است. اگر سلطنت در ايران حاکم باشد من و شما به اجبار جزو "ملت ايران" محسوب ميشويم و "باورهاى ملت ايران" چنين و چنان ميشود. اگر اسلام قدرت را در دست داشته باشد من و شما جزو "امت اسلامى ايران" سرشمارى ميشويم و "باورهاى امت اسلامى ايران" طور ديگرى تعريف ميشود. اگر عشاير و اقوام و فدراليستها حاکم شوند٬ باورهاى مردم صد جور ميشود و هر کدام ديگرى را "پست"٬ "تازى"٬ "شوونيست"٬ "سوسمارخور" و صد ناشايست ديگر ميداند و تثبيت باورهاى رسمى مردم به جنگ داخلى و نتايج آن گره ميخورد. اگر دمکراسى حاکم باشد٬ از کل اين ماتريال شناعت پيشا تاريخ نمونه بردارى ميکنند و تناسب و تقسيم قدرت بين آنها را باور مردم ميشمارند.

در اين ميان اين خود مردم اند که بى تقصير اند٬ کسى نظرشان را نميپرسد٬ جائى دسته جمعى اعلام نکردند که چه باورى دارند٬ چه باورى ندارند٬ و در قبال انتقاد و اعتراض چه ميگويند و چگونه ميخواهند عمل کنند؟ "مردم" و "باورهاى مردم" کاغذ کادو و چهارچوبى است که هر مرتجعى تلاش ميکند عقايد خود را بر اين اساس موجه جلوه دهد اما در دنياى واقعى عليه عناصر و آحاد و گروههاى همان "مردم" به نام "باورهاى مردم" مى ايستد! پاسخ به همه اين طيف اينست که مردم باورهاى مختلفى دارند٬ فرهنگ هاى مختلفى دارند٬ عقايد و سنتهاى مختلفى دارند٬ آرمانهاى مختلفى دارند٬ مردمى يکدست و يک جور با عقايد و باورهاى يکسان وجود خارجى ندارد. پشت مردم سنگر نگيريد٬ داور جهان نباشيد٬ عقايد خودتان را بگوئيد و براى آن مبارزه کنيد و نيرو جمع کنيد.

وانگهى چرا بايد به هر عقيده و باور مردم احترام گذاشت؟ اين توقع بسيار ناموجهى است. "حق" افراد و گروهها  با "احترام به باور" آنها خيلى فرق دارد. هر کسى حق دارد به هر خرافه و به هر ارتجاعى باور داشته باشد و با صداى بلند آنرا اعلام کند. اما چرا بحث حق داشتن را به بحث سکوت در مقابل عقايد ارتجاعى تحت عنوان "احترام به باور مردم" بسط ميدهيد؟ آيا دليل اين نيست که تحت اين پوشش ميخواهيد از همان ارتجاع سياسى دفاع کنيد؟ ما نه کلانتر باورهاى مردم هستيم و نه به باورهاى عهد عتيقى و ضد آزادى احترام ميگذاريم. نه فقط احترام نميگذاريم بلکه براى تغيير آنها مستمرا تلاش و مبارزه ميکنيم. قانون بايد آزادى بيان را براى همه برسميت بشناسد اما شهروند در مقابل شهروند موظف نيست در مقابل عقايد همديگر سجده کنند. بالاخره بايد حق وجود داشته باشد و آزادى بيان و نقد باورهاى ديگر وجود داشته باشد تا جامعه بتواند بين عقايد درست و غلط انتخاب واقعى اش را بکند. اساسا تصور اينکه جامعه اى بدون نقد و بدون عبور از خرافه بتواند جلو برود تصورى غير تاريخى و مذهبى گونه است.

"توهين به عقايد مردم"
اگر عده اى ميگويند بايد به عقايد مردم احترام بگذاريد٬ عده بيشترى در مخالفت با هر نقدى ميگويند "اين آزادى بيان نيست٬ توهين به عقايد مردم است"! در مورد عقايد مردم بالاتر صحبت کرديم. "توهين به عقايد مردم" ابزارى براى ايجاد مناطق ممنوعه نظامى و امنيتى و حيثيتى و "ناموسى" است که از هر نقد و بررسى مصون اند. اسلام پديده اى را توهين ميداند٬ ناسيوناليسم پديده ديگرى. هر کسى که "مقدسات" ميتراشد بدنبال آن "توهين به مقدسات" را غير مجاز اعلام ميکند. وانگهى توهين با افترا به افراد حقيقى و حقوقى بسيار فرق دارد. توهين قلمرو بسيار خاکسترى ترى است و بيشتر تابعى از فرهنگ سياسى٬ نوع نگرش به پديده ها٬ درجه وسعت نظر٬ عقب ماندگى و جمود فکرى٬ و فاکتورهاى فرهنگى است. شما مثلا ميتوانيد با کاريکاتور در خيلى کشورها افراد و شخصيتهاى سياسى و هنرى و مذهبى را مسخره کنيد٬ در صورتى همين کار در ايران و عراق با يک الم شنگه و چه بسا شورش و تحريک ملى و مذهبى روبرو شود. شما ميتوانيد حرفى و طرحى را سکسيستى٬ ضد زن و غيره بناميد در صورتى که بخشى ديگر در جامعه آنرا امرى عادى٬ پيش و پا افتاده٬ و حتى صورتى از آزادى بيان و ابراز وجود بداند. شما ميتوانيد مولتى کالچراليسم و تقسيم انسانها به مارکهاى قومى و ملى و اصيل و غير اصيل را يک پيشرفت بدانيد و يکى ديگر آنرا عين راسيسم بداند. ظاهرا حرف دومى ميتواند براى اولى راسيستى باشد و برعکس٬ و در هر دو حالت به عقايد دو طرف توهين شده است!

کسانى که پشت بحث "توهين به عقايد مردم" سنگر ميگيرند٬ و يا کسانى که مثلا ميگويند فلانى قصد توهين نداشته و عملش توهين نبوده٬ همه در يک اصل مشترک اند: توهين! اما توهين چيست؟ چه کسى قبول کرده است که اقدامى توهين است بجز کسانى که ميخواهند با اين چماق نگذارند من و شما حرف بزنيم؟ اصلا فرض کنيم کسى قصد توهين دارد٬ آگاهانه خواسته توهين کند٬ به "مقدسات" شما آگاهانه فحش و بد و بيراه گفته است. من ميپرسم چه ايرادى دارد؟ اگر شما نمى پسندى خوب اينکار را نکن! شما هم ميتوانى به همه "مقدسات" و باورهاى اين طرف تا ميتوانى توهين کنى و خودت را خالى کنى! اين که لشکر کشى و قشون راه انداختن نياز ندارد.

در دنياى واقعى٬ در جائى که آزادى همه برسميت شناخته شده است٬ در جائى که سرکوب سياسى و فقر و ناامنى وجود ندارد٬ احترام انسانها به هم بالا ميرود. شعور و فرهنگ حاکم و مرزهاى کهنه عقايد مردم و معنى توهين و همه چيز زير و رو ميشود. دين بعنوان دکانى براى لفت و ليس و آخوند و خاخام و کشيش بعنوان قديس و مقدسات مذهبى رنگ ميبازند. فرهنگ با شرايط اجتماعى تدريجا متحول ميشود. قوانين جديد و آزاديخواهانه خود منشا ايجاد فرهنگ جديدى ميشود و اين استدلال هاى عهد بوقى و محافظه کار بى معنى ميشوند. امروز٬ تا به بحث آزادى بيان بصورت مجرد آن مربوط است٬ بايد از تماميت آن دفاع کرد و تسليم سيم خاردارهاى اسلامى و ناسيوناليستى و دمکراتيک نشد. اين چهارچوبها خود ضد آزادى بيان و نفس آزادى بشر و خود صورت مسئله امر آزادى اند. *

٢٣ مه ٢٠١٢